آه هایی که می کشیم

من آه می کشم . تو آه می کشی . او آه می کشد

آه هایی که می کشیم

من آه می کشم . تو آه می کشی . او آه می کشد

نامه / آندره مالرو



    بعد از ظهر دوشنبه 

     66/10/7


     رفیق نازنینم سلام 


     " نه ماه و شاید بیشتر لازمست تا انسانی ساخته شود و یک روز و شاید کمتر کافی است        تا بمیرد   ما همه این را تا آنجا که می توان فهمید فهمیده ایم اما شق تلخ تر و واقعی تری 

     نیز دارد 

     نه نه ماه بلکه شصت سال _ پنجاه و هفت سال _ لازمست تا انسانی ساخته شود 

      شصت سال فداکاری - شصت سال اراده و خیلی چیزهای دیگر و وقتی انسان ساخته شد 

     وقتی که دیگر از کودکی,نوجوانی چیزی در او نماند  وقتی که حقیقتا یک انسان شد  آنوقت 

      فقط به درد مردن می خورد ."

     " خیلی نادر است که انسان بتواند وضع انسانی خود را تحمل کند  "

     " همه گویی خود را تخدیر می کنند  یکی با تریاک - یکی با قدرت - یکی با زن - یکی با ...

     شاید عشق بیش از هر چیز وسیله است که انسان برای رهایی خود از وضع انسانی به 

     کار می برد .

    نمی خواستم عکس ها را بتنهایی بفرستم از مالرو کمک گرفتم . نقل به مفهموم است و به         من نزدیک 


                                                                                           به تو فکر می کنم 

                                                                                                 سرخه ریکا







نظرات 8 + ارسال نظر
پروانه دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:33 ب.ظ

امضای «سرخه ریکا» ، یک پایان خوش بر داستان این نامه است.

یادم نبود که شما با سرخه ریکا از قدیم نسبت دارید !

محسن دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:45 ب.ظ

اگر عکس ها را می دیدیم شاید خیلی بیشتر می چسبید. عکس هایی که باید کمک آندره هم در بین باشد تا فرستاده شوند.

من چند روز پیش از مرز شصت سالگی گذشتم. ولی هنوز تریاک نکشیده ام. با این که دیگر مجوز این کار را دارم.
فکر نمی کنید حالا که انگاری تکمیل شده ام و نوبت رفتن است بهتر است این کار را بکنم؟ می گویند مجرب است که تا هفتاد سالگی هم بروم.

راستش هیچکدوم از طرفین دعوا !!!ا هم یادشون نیست اون عسکا ببیخشید عکسها ! چی بوده .
پس تولد عید شما مبارک ! اما پیشنهاد می کنم زیاد نگران نباشید چون این مورد مربوط به کسانی است که زود آفت میگیرند شما گفته اید که ...............

محسن دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:12 ب.ظ

ادامه ی قبلی که پرید:
تا تکمیل تر بشوم.
ها؟

آهان .

قلی دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:14 ب.ظ

من آن عکس ها را دیده ام.

کی و کجا ؟!

قلی دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:05 ب.ظ

همون روزی که عکسا به شما رسید من داشتم از پله ها پایین می رفتم که افتادم و گریه کردم. شما برای این که منو ساکت کنی صدام کردی که بیا این عکسا رو ببین. بعدشم من دیگه گریه نکردم و عکسا رو نگاه کردم.
منم ولی یادم نیست.

الهی یییییییییی ! من فکر کردم داری راجع به عکسهای این وبلاگ حرف می زنی . راست می گی منم کاملا یادم نیومد !

قلی سه‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:53 ب.ظ http://sedahamoon.blogsky.com/1391/05/24/post-26/

من دیگه اون بچه ای که از پله ها می افتادم نیستم که. یعنی منتظر هستید که من از پله ها بیافتم و گریه کنم؟ عمرن. من این روزها دارم شعر گوش می دم . داستان می خونم.
من دیگه بزرگ شدم.
آقای محسن دیشب یک لینکی برای من فرستاد و گفت که:
قلی این شعرو بشنو و آویزه ی گوش کن. من هم چون دیگه بزرگ شدم گوش دادم. ولی راستش اصلن هیچی نفهمیدم. به من گفت که تو چه دوری رو گوش بده. منم گوش دادم. ولی فقط صدای آب بود.
آخه اینم شد وبلاگ؟ حالا به خودش هیچچی نمیگم ولی آخه.......

خیلی خوشحالم که اینو میشنوم . من گوش می دم بعد برات تعریف می کنم !

ali سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:42 ب.ظ

من نمی دونم چرا تا وقتی گیرم میاد میام و توی خونه گرم شما ول می گردم گاهی یه نوشته رو بارها می خونم .
تو بگو چه بلایی سر من اومده لطفا و من اینجا چی میخوام ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

:-|

ali جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:23 ب.ظ

بلخ خیلی ممنون .
چه جواب کاملی . شما به همه این همه کامل جواب میدید؟؟؟؟؟؟؟؟؟

منتظر جواب هستم لطفا و اگه ممکنه . . .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد