آه هایی که می کشیم

من آه می کشم . تو آه می کشی . او آه می کشد

آه هایی که می کشیم

من آه می کشم . تو آه می کشی . او آه می کشد

باغ مخفی


الو ! گوش می کنی ؟

پنجره ها بی اراده ی من باز می شوند 

و هر چند لحظه , اندوه تازه ای از را ه می رسد 


من خسته ام   و هدفون پسرم را کش می روم 

و خودم را    در سی دی قشنگ " باغ مخفی "  تو غرق می کنم 

من خسته ام و خودم را به خواب می زنم 


درها   بی اراده ی من باز می شوند 

و باد در آستین لباس های تازه ی اندوه 

دلقک پیری ست .


عجیب نیست ؟

من خسته نیستم اما 

همیشه لباسهایم را   در باغ مخفی تو فراموش می کنم .


رویا زرین 


صدای درختان بمبو


نظرات 14 + ارسال نظر
اروین سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:03 ب.ظ http://payeberahne.blogfa.com

گاهی وقتها باید خود رو به خواب زد و چشماتو رو همه چیز ببندی و گوش دهی به همه اون چیزهای که در اطرافت در حال گذر هست ...
و شاید اون اوقت چیزی در اراده تو نخواد بود و این سنگینی رو روحت چنان سنگینی می کنه حس می کنی جسمتم خسته است و چیزی مثل کوه رو شونهات سنگینی می کنه....
........................................................
راستش گزینه خصوصی نداشت واسه همین خواهش می کنم اگه میشه به ثبت نرسه سپاسگذارم

در واقع پیش از اینکه من برسم ثبت شده بود !

محسن سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:28 ب.ظ http://filmamoon.blogsky.com

من فایل رو گذاشتم دانلود بشه. دیدم که سنگینه. در گشت و گذار بودم و گفتم صداشو بشوم. صداهایی بود که نشنیده بودم. ینی شنیده بودم ولی صداهای غریبه هم داشت. اومدم سراغش دیدم اصلن صدا نیست، فیلمه.
ببینم اینجا همون جایی نیست که یک وقتی من از ترسهای هدایت نوشتم. ینی ترس از این که اینجا سقوط کنی. حالا گیرم نه از آسمان که حتا از زمین که تمام این ها عین تیر یا تیغ یا هر چیز نوک تیز دیگر برود توی تنت؟
چطور جرات کردید که بروید اینجا؟ پسر شما خیلی شجاعی.
البته اگر هدفون توی گوشهای آدم باغ مخفی بنوازد، خب شاید ترس آدم بریزد.
در مورد آن چشم بستن های آروین هم خیلی حرف دارم. آن قدر که در نبشته می به نیاید.
دست مریزاد خانم فرناز. برای عکس و فیلم.

واقعیت اینه که اونجا خیلی عجیب بود اما ترسناک اصلا نبود . البته من به هر حال شجاع هستم !!

پروانه چهارشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 03:44 ب.ظ

اینجا چه خبره!
عقب موندم

این به قول شما بامبو به قول خودمون "نی" ها چقدر بزرگند!

بروم « بشنو از نی» ببینم «چون حکایت می کند» و برگردم.

واقعا هم عجب حکایتی ! قشنگ گفتی .

قلی پنج‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 06:07 ب.ظ

در مدرسه ما درسشو خوندیم.
من آه می کشم. تو آه می کشی. او آه می کشد.
ما آه می کشیم شما آه م کشید. ایشان آه می کشند.
پس چرا خط دوم رو ننوشتی؟
من اگه از خط اولی بخوام بیم پایین و خط دوم نباشه و بیفتم پام بشکنه خوبه؟

وقتی شبیه پلنگ صورتی میشی خیلی بامزه ای !!

من جمعه 3 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:56 ب.ظ

سلام
اون بامبوها جالب هستند. اون خود شمایید؟
از عکس خانم پروانه خوشم میاد بانمکه. هم میشه گفت محجبه هست. یا اینکه نینجا.
مثه اینکه فیلمی هم بوده برا دانلود نمی دونم.

سلام .
اون بیش از اینکه فیلمی برای دیدن باشه صدا برای شنیدنه . صدای باد در بمبو ها ..

الف جمعه 3 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 04:20 ب.ظ http://www.alefsweb.blogsky.com

سلام
اولین بار هست که به وبلاگتون میام و البته شما افتخار داده بودین و به دنیای من امده بودین مرسی و شرمنده که دیر امدم چون همین امروز امدم...
اول فکر کردم سیکرت گاردن را می گویید اسم یه گروه موسیقی است اما دیدم نه باغ مخفی شما قشنگ تر است من تا حالا جز تو گلدون بامبو ندیده بودم این صدای جر جر صدای باده؟ این جا کجاست چه ارومه ....

خوش اومدین . دیر و زود و شرمنده و این حرفها ..... نداره .
راستش من فکر کردم این شعر اشاره می کنه به موزیکی به اسم باغ مخفی که من هم خیلی دوستش دارم .
اینها درختان بامبو هستن که اون صدای جر جر مال وقتیه که باد بهشون میزنه و همینه که خیلی جالب و عجیبه .
اینجا باغ یک بیمارستان قدیمی در سیدنیه .

قلی شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:12 ب.ظ

من شبیه پلنگ صورتی شدم؟ پلنگ صورتی از هزار تا پله میافته هیچیش نمیشه. من از یک پله بیافتم پام می کشنه.
اون صدایی که توی فیلم میاد رو من فک کردم فیلم بردار روی یه تخته ای وایساده و راه که میره تخته جیر جیر می کنه. می ترسیدم بیافته پاش بشکنه.

نخیر اونها صدای جیر جیر باد در درختهای بمبو بود من از اینکه درختها بیوفتن می ترسیدم !!

قلی پنج‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:19 ق.ظ

و من از این می ترسم که بامبوهای شکسته که روی زمینن کفشمو سوراخ کنن و برن توی پام. و پام زخمی بشه و برم بیمارستان که بخیه کنم. اونوقت دکترای بیمارستان از این که پام نشکسته و زخمی شده تعجب کنن.

محبووب دوشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:24 ق.ظ

الو؟
گوش میکنی بانو؟
کسی شما را به نوشتن فرا می خواند...
صفحه بلاگ اسکای را باز کن
حرف تازه ای بنگار

چقدر به یادت بودم دوست عزیز . این روزها خودم را گم کرده ام و دلم برای خودم بشدت تنگ است .

محسن دوشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:02 ب.ظ http://http:/ketabamoon.blogsky.com

بدون احساس گناه نسبت به وبلاق وزین کتابامون سری به آن جا بزنید و با کتاب احتمالن گم شده ام آشنا بشوید و بروید و آن را بخوانید. شاید واقعنی خودتان را گم نکرده باشید.

محسن جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:56 ب.ظ http://http:/sedahamoon.blogsky.com

هر بار که می آییم به این جا باید آه بکشیم؟
آیا آه کشیدن ما موجب این می شود که شما دستی بر کی بورد ببرید و بنویسید؟
آهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه.

آه من هم آه تر شد ! دلم می خواهد یک عالمه تنها باشم و بی مسئولیت .
از خودم عقبم .. تند راه می روم که برسم .

محبووب جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:57 ب.ظ

فرناز بانوی من، خوب درکتون میکنم...

خداحافظی رو منم دوست ندارم. اومدم بگم به امید دیدار ... لبخند مهمان همیشگی لبهاتون باد...

چرا ؟ ................... کجا ؟ ......................... بغض کردم .
خوب و خوش باشی . به امید دیدار .

امیرمحمد یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:28 ق.ظ http://www.ba1ghasedak.blogfa.com


سلام!

وب خیلی قشنگی دارید خوشم اومد ازش!


دست به قلمتونم عالیه!!!

راستی منم گاهی قلم به دست میگیرم چند تا هم تو وبم هست خوشحال میشم

بهشون نظر بدبد!!!

به منم سر بزنید!

منتظر حظور سبزتونم!

"امیرمحمد"

مرسی و با کمال میل . در اولین فرصت .

طاهان چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:07 ب.ظ

هوا بد است

تو با کدام باد میروی

چه ابرتیره ای گرفته سینه تو را

که با هزار سال بارش شبانه روز هم

دل تو وا نمی شود

عجب تصادفی . درست همین امروز و همین حالا " دل من وا نمیشود "

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد