آه هایی که می کشیم

من آه می کشم . تو آه می کشی . او آه می کشد

آه هایی که می کشیم

من آه می کشم . تو آه می کشی . او آه می کشد

نامه/ نورافکن روی آدمها








خواب و بیداری ام سلام 

دوساعت بیداری :


زمان : 6 الی 8 بعد از ظهر پنجشنبه سوم آذر ماه 67

مکان : نمایشگاه نقاشی - سالنی در طبقه ی  1 

جزییات : دیوارها با حدود 30 تابلوی نقاشی رنگ و روغن تزیین شده است 

در گوشه ای از سالن میزی با چند دسته گل بچشم می خورد 

دو نورافکن قوی با یک دوربین فیلمبرداری بوسیله ی آدمها جابجا می شوند 

حدود 75 نفر {شامل 10 کودک ( دختر و پسر ) - 40 نفر زن ( جوان - میانسال - مسن . عمدتا رنگ و روغن زده ! ) 25 نفر مرد ( در سنین مختلف ) }  در سالن وول می خورند ( فقط عده ی محدودی از تابلوها دیدن می کنند )

نوای پیانو بگوش می رسد 

آدمها :

1- گیتی مدیر زاده متولد 1332 - نقاش - نقاشی های روی دیوار کار اوست 

خوبرو - با مانتویی برنگ ارتشی - شاید کمرو و محجوب 

 2- صحاف    مدرس موسیقی 

 3- سیروس   شاگرد صحاف    25 ساله  پیانیست 

 4- فتحعلی    خوشرو - دستپاچه و خروس

 5- نکیسا       آرام - خسته - شاید کمی پرباد 

 6- داریوش      حراف - شکسته - کم نور

 7- زن داریوش    طفلی  !

 8- اکبر زرین مهر   نقاش - نقاش - نقاش 

 9- شکوهی         مردی بی شکوه 

 10- ................

 11- ................

زنانی از جنس عروسک با بزکهایی تند - دخترانی جوان با مانتوهای گشاد سیاه 

مردانی از نژاد کراوات - مردانی با موهای بلند 

 74- حسین شکوهمند 

 75- من 


شرح :

حسین در کنار منست چون همیشه 


داخل که می شویم هیاهوی آدمها - مخلوطی از عطرها و بارانی از نگاهها به ما هجوم می آورد 

از سمت راست شروع میکنیم - چهار تابلوی منظره - طبیعت - و بی حال   " مالی نیست ! "

تابلوی پنجم کپی از روی یک کار ایتالیایی - بشدت باسمه ای , نمایی از یک گلفروشی کنار خیابان  با طراحی ضعیف - 

پر از رنگهای کودکانه و شاد - "فرنگی بازی"  یک کپی دیگر , دختری پشت پیانو - محو         -"ای بدک نیست "

به گوشه سالن میرسیم باید بپیچیم - تابلوی بعدی - تاری کنار چیزی - کاری قابل قبول    زیرش " فروخته شد "

کار بعد یک تابلوی سه تکه ای از شاسی های پیانو و ورقه های نت - طراحی قوی - هارمونی رنگها و قشنگ , 

تابلوی نهم - نزدیک به سبک زرین مهر - پله ای و دیوار خانه ای و سایه های درختی - صمیمی 

و تا اینجا بهترین کار - بعد یک در قدیمی - طراحی نسبتا ضعیف و رنگ آمیزی خوب - و از تابلوی بعدی تا آخرها , تابلوهای بزرگ گلهای بزرگ رنگهای تند باسمه ای - باسمه ای و بد - بد 

یکی دوتا از کارهای آخر - پنجره ایست به باغ گل - ضعیف و تمام 

به سراغ صحاف  و سیروس می روم "سلام استاد علی شماره دو هستم "

صحاف مثل همیشه گرم -مهربان    و سیروس می گوید "- علی هم اینجاست "

فتحعلی مارا می بیند و می آید - خنده رو و کمی دستپاچه و بعد نکیسا را می بینیم 

"- سلام خانم قهرمان "   - " سلام علی جون ! حالتون چطوره ؟

من چند بار ......................  شمارو ندیدم "

جمله اش میان هیاهو نامفهوم است و نمی فهمم مرا چند بار ............ چی ؟؟    ندیده است . 

و بعد اکبر که با داریوش و زنش قاطیست - مزاحمش نمی شوم 

با حسین میرویم یک گوشه و به این جماعت رنگ و وارنگ نگاه می کنیم و کمی در مورد نقاشی ها گپ می زنیم - 

زنها قهقهه میزنند - دخترها زیر چشمی پسرها را می پایند پسرها دنبال دخترها موس موس می کنند و هرازگاهی نگاهی خوب هم هست 

فیلمبردارها در کار فیلمبرداریند 

صحاف میرود - فتحعلی هم میرود و بعد با سیروس برمیگردد - سراغ مدیرزاده را میگیرم نشانم میدهد که کنار یکی از تابلوهایش ایستاده و دوربین چی دارد رویش کار می کند و او کمی خجالتی - ظاهرا - افه هایش را به لنزها تحویل می دهد 

با سیروس چند دقیقه ای از گذشته می گوییم - سه چهار تابلو فروش میرود - تابلوی پله ها که بهتر بنظر میرسید از همه گرانتر است - 35 هزار تومان 

اکبر می آید - خوب - ساده و حرفهای زیاد 

بیشتر کارها را نمی پسندد او حتی پله ها را هم در نورپردازی کمی ضعیف می داند و شاید حق دارد 

قرار می گذاریم برای شنبه بعد از ظهر خانه اش 

و او میرود سراغ گیتی مدیرزاده تا بفهمد حرف حسابش چیست 

من یکی دوتا نگاه آشنا می بینم و بعد گمشان می کنم شلوغ است شاید هم ساره ( مطمئن نیستم )

وقت برگشتن است 

با فتحعلی  و سیروس خداحافظی می کنم و میروم سراغ اکبر و مدیرزاده 

- اکبرجان با اجازه . خانم مدیرزاده سلام خسته نباشید 

-سلام (رو به زرین مهر) ایشون ؟

اکبر الکی از من تعریف می کند 

به گیتی خانم میگویم     _ بعضی از کارهاتون عالی و بقیه هم خوب !

-مرسی لطف دارین !

- بعدا خدمت میرسم تا در مورد کارها صحبت کنیم 

-حتما تشریف بیارین 

به دور و برم نگاه می کنم - چند تا از عروسکها دور ما جمع شده اند 

و من باید بروم 

- خداحافظ

-  خداحافظ


خیابان - سیگار و 2 ساعت بیداری 


فدای تو - علی

  نیمه شب شنبه ساعت 1 اوایل آذر ماه 67



نظرات 8 + ارسال نظر
نیره شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:12 ق.ظ

این نامه را خواندم و بعضی جملات را هم بیش از یک بار...
حسی سنگین همراه کلمات است که سنگینی اش را روی وجودم انداخت... باید بروم و باز بیایم و باز و ... و باز ... تا سنگینی ها را با خود ببرم و باز و ...
هنوز باید بارها بخوانم...... انگار در تزریقی آرام به منوارد می شود...

بشدت می فهمم که چه می گویی .. من هم بعد از سالها که خواندمش جور دیگری به آن نگاه کردم . خوب گفتی شاید سنگین . مرسی .

نیره دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:18 ب.ظ

دیروز در محل کار دقایقی فرصت پیدا کردم و چیزهایی نوشتم ولی قبل از ثبت همه اش پرید و از دست رفت
و اما دوباره..
1-خطاب های زیبای این سلسله نامه ها از زیبایی و جذابیت زادی برایم برخوردارند، آن قدر دقیق نوشته شده اند و که به گمان من بخش زیادی از روح و حال و هوای نامه را همان تعبیر و خطاب نخست نمایان می کند.
2- تعبیر جالب دو ساعت بیداری که ارتباط جالبی هم با پایان نامه دارد، از ظرایف دیگری است که خوب از نویسنده ی خوش ذوق این نامه ها انتظاری جز آن نمی رود.
3- نکته ی قابل توجه دیگه، حوصله قابل تحسین و شاید شگفت انگیز نویسنده است! ضمن این که این نامه همانند نمایشنامه ای تصویر شده و خواننده را به خود می کشاند
4- گویی همان طور که شما به خوبی تشخیص داده اید و این تجربه ی شیرین و قشنگ خود را با ما به اشتراک گذاشته اید، نویسنده تنها با یک شخص سخن نگفته، حرف هایی مهم مطرح کگرده بعد از گذشت این همه سال به درد بسیاری دیگر هم می خورد و این امر بسا جای فرخ باد داره
5- معرفی آدم ها چقدر قابل فهم و چقدر به نگاه های هر کدام از ما نزدیک است، نگاه هایی که گذرا از کنارش عبور می کنیم
6-فضایی واقعی و تحلیل های نویسنده و بعد نوع انعکاس آن به صاحب تابلوها چه حکایت آشنایی از رفتار هر کدام از ما در بسیاری از مراحل و نقاط زندکی مان است!
6- و عجب پایان گیرا و نگگه دارنده ای
همه ی نامه را ول کنید و آخرش را بچسبید...
...
نه... نشد... این نامه تصویری شاخص خیلی خیلی حرف های قشنگی در خود دارد... که شاید فقط می توان فهمیدش و ننوشتش و شاید من بسیار ناتوانم و کم واژه و بی هنر!

مرسی نیره جان که قشنگ می خوانی و احساسات قشنگت را قشنگ می نویسی .
بگذریم که از تعارفات هم نمی گذری : ناتوان و بی هنر و این چیزها را می گویم ........................

محسن دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:59 ب.ظ http://www.after23.blogsky.com/

روز این نامه به درستی معلوم نیست. ولی ساعتش چرا.
نیمه شب شنبه ساعت 1
اوایل آذرماه.

نامه نگاری خیلی خوب بود. آن وقت ها کلاس انشا هم خوب بود. من دوستش داشتم با این که سخت بود.
این روزها این درس از دوران های تحصیلی حذف شده است.
چرا؟ چون دیگر کسی نامه نمی نویسد؟
من فکر می کنم نویسندگان از این کلاس های انشا بیرون آمدند. کاری که دیگر انجام نمی شود.
شک ندارم روز به روز نویسندگان کمتر و کمتر خواهند شد.

آن روزها من هم عده ای را عروسک خطاب می کردم. ای کاش نمی کردم.

من هم درس انشا را خیلی دوست داشتم . بهتر است بگویم که ضمن نفرت از مدرسه تنها کلاسی که دوست داشتم غیر از زبان انگلیسی , انشا بود . اما من فکر نمی کنم نویسنده کم شود . تا آدم هست و زندگی هست نویسنده هم خواهد بود . شکل آن مثل شکل خیلی چیزها در این دنیا عوض شده .
در مورد عروسک چقدر قشنگ گفتی . بشدت موافقم . احتمالا خود نویسنده نامه هم موافق است .

ali سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:53 ق.ظ

اه . . . چقدر توی این نامه سردی بی تفاوتی موج میزنه
حس کردم دست و پامو با سیم تلفن بستن و انداختن توی یه وان حموم و شیر آب سردم بازه هی آب میاد بالا و سردی و بی نفسی و پوچی سراپای آدم رو میگیره .
نمی دونم من این سردی رو دوست ندارم دل من پر میزنه واسه شادی و گرمای خورشید و یه نگاه گرم .
توی خیابون ، کنار یه هم دم که با هم پرسه بزنیم و بی فکر و فلسفه و سالوادور دالی بستی بخوریم و دنبال سایه هامو بریم و ...


ببخشید زیاد حرف زدم

کار خوبی می کنی که می نویسی . اینها پر حرفی نیست .
من هم سالوادور دالی دوست دارم هم سایه و هم بستنی :)

محسن سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:38 ق.ظ

به علی:
من اون بستنی رو دوست دارم ولی بعدش دم در بستنی فروشه بشینم لب جوب و سیگار بکشم. میدونی این ز جهان گذران من را بس.

نیره سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:54 ب.ظ

سپاس که قشنگ به من نسبت می دید، قشنگ ها رو!
ولی نه تو رو خدا من از تعارف بدم میاد... احساس واقعیموو نوشتم ولی بدون تعارف اعتراف می مکنم که خیلی بده که در این زمینه احساسم نسبت به خودم نفی بوده... در حال رفه و ترمیم این احساس منفی هستم. این رو هم بدون تعارف گفتم. البته باید برم روی مدل حرف زدن و واژه گزینی ام تأملی بکنم که اگه ازش بوی تعارف میاد درستش کنم...
من همچنان در کار بلعیدن این نامه ها هستم...!

دست شما مرسی !!

نیره سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:47 ب.ظ

راستی یادم رفت بنویسم عنوانی که برای این پست انتخاب کردید هم خیلی باحاله...

مرسی اتفاقا در این مورد مکث داشتم .. چه خوب !

ی پسر خوب جمعه 1 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:03 ق.ظ

بعضی روزها
انسان فقط خسته ست
نه تنهاست
نه غمگین
و نه عاشق
فقط خسته ست

بعضی روزها ... راست گفته ای پسر خوب .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد