http://www.bbc.co.uk/persian/arts/2014/08/140818_u02_simin_behbahani.shtml
می رفت و گرد راهش از دود آه تیره
نیلوفرانه در باد پیچیده تاب خورده
سودای همرهی را گیسو به باد دادی
رفت آن سوار با خود، یک تار مو نبرده
شعری از زبان سیمین
زیر دستگاه تنفس مصنوعی
———————————
نفس میکشم زیر این دستگاه
تعارف ندارم، نفس نه، که آه
همان آه پر آتش سینه سوز
همان یار روز و شب و سال و ماه
به جز این، نه دیگر لبم را کلام
به جز این، نه دیگر به چشمم نگاه
نه دیگر به گوشم خبرهای تلخ
که میداد زجرم غروب و پگاه
من از این خبرها به جان آمدم
که ماتم فزا بود و نادلبخواه
چه شد؟ خاک شد خانه ای زیر بمب
چه شد؟ کشته شد عده ای بی گناه
چه شد؟ بشکه ها پر شد از نفت و خون
چه شد؟ کودکستان، شد آرامگاه
چه شد؟ باز هم شد زنی سنگسار
که حکمش قرائت شده قاه قاه
نفس میکشم، «آه» یعنی نفس
همین دارم از زنده بودن گواه
مخور غم که دُوری دگر میزنم
چنانچه رسیدم به پایان راه
معاد من آن پر ورق دفتر است
نگیرید حرف مرا اشتباه
من آنم که فانوس مردم شدم
به دوران ظلمتگر دل سیاه
من آنم که فریاد ملت شدم
زمانی که میشد امیدش تباه
من آنم که با بال شعر و سخن
رساندم خودم را به خورشید و ماه
خوشا که وطن را بسازیم باز
بگیریم در زیر سقفش پناه
شما از برون، دست بالا زنید
و من نیز از زیر این دستگاه