-
کافه نادری
چهارشنبه 12 شهریورماه سال 1393 00:29
من گریه کردم . شما هم آه بکشید . دلم می خواهد یک سطل آب یخ روی سر دنیا بریزم . از کافه نادری تا سوپ کافکا حدود سه دهه است که مجسمهی سفید فرشتهای متروک در حیاط پشتی کافه نادری محبوس است. فرشتهای رو به زوال که روزی در پایش بزرگان هنر و ادبیات معاصر ایران مینشستند. زوال اما، تنها سرنوشت این فرشته که مثل روح سفید...
-
بانوی غزل
سهشنبه 28 مردادماه سال 1393 11:52
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/2014/08/140818_u02_simin_behbahani.shtml می رفت و گرد راهش از دود آه تیره نیلوفرانه در باد پیچیده تاب خورده سودای همرهی را گیسو به باد دادی رفت آن سوار با خود، یک تار مو نبرده
-
سیمین آه سیمین ...
شنبه 25 مردادماه سال 1393 22:55
"این هم یک ورژن از آه هایی که می کشیم" دوست نازنینی این شعر را برایم فرستاد و این خط را برایم نوشت شعری از زبان سیمین زیر دستگاه تنفس مصنوعی ——————————— نفس میکشم زیر این دستگاه تعارف ندارم، نفس نه، که آه همان آه پر آتش سینه سوز همان یار روز و شب و سال و ماه به جز این، نه دیگر لبم را کلام به جز این، نه...
-
انتهای الکی
یکشنبه 10 آذرماه سال 1392 21:20
حال اینروزهایم را نمی توانستم بنویسم و شک داشتم که بتوانم با عکسی ثبت کنم .. این آهنگ را شاید بارها شنیده باشیم . حالا بیشتر دوستش دارم . چقدر خوب می شود با آن آه کشید . آه های الکی .
-
نه حتی آن درخت
دوشنبه 25 شهریورماه سال 1392 09:17
کنار پیاده رو ایستاده بودند . نزدیک در فروشگاه . مرد قامتی متوسط داشت و صورتی عام . زن ریزه بود و خود را در چادری فقیرانه پوشانده بود . پیش از اینکه به فروشگاه وارد شوم مرد داشت مقدار بسیار اندکی اسکناس را با دقت می شمرد ... به چشم من حتی شاید با خست .. زن انتظار می کشید حقش را شاید ... وارد فروشگاه شدم و این تصویر...
-
ای دل تحمل داشته باش
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1392 10:22
شک ندارم که هنوز دبستان هم نمی رفتم ... یعنی قبل از شش سالگی . این خاطره اونقدر واضح توی یکی از کشوهای مغزم بود که انگار هر روز با این کشو سر و کار دارم در حالی که تا این آهنگ رو نشنیده بودم فراموش شده بود ......... و چه غباری گرفته بود . پوران شاپوری وقتی که هنوز جوون بود توی این فیلم بازی می کرد در نقش یک خواننده ....
-
قدم
یکشنبه 27 مردادماه سال 1392 23:41
دلم به حال پروانه ها میسوزد وقتی چراغ را خاموش می کنم و به حال خفاش ها وقتی چراغ را روشن . نمی شود آیا قدمی برداشت بی که کسی برنجد ؟ "مارین سورسکو"
-
دلتای تنهایی
دوشنبه 17 تیرماه سال 1392 15:40
... تو که روی یال هیچ کدام نباشی ، همه ی کوه ها کوتاه اند . و هیچ رودخانه ای به دریا نمی رسد ، تا تو در دلتای تنهایی ات ، آرام نگیری . همه ی درخت ها ، جنگل ها می سوزند ، گاهی که تو در آواز شاخه های شان ، بی قراری کنی . همه ی کوچه ها بن بست اند ، هرگاه که تو از پنجره ی اتاق ات به گل ها آب ندهی . و من به همه ی انقلاب ها...
-
چراغ هر بهانه
دوشنبه 27 خردادماه سال 1392 00:42
گاهی فکر می کنم که من یکی از آنهایی هستم که با بسیاری از نشانه های دنیای مدرن خوب یکی شده ام . با وجودیکه خاطرات نوجوانی من به دنیای غیر دیجیتال و دنیای بی موبایل میرسد اما اینها دیگر دوستان من شده اند . هیچ دوست ندارم که دائم از گذشته بگویم و به گذشته نگاه کنم اما چیزی هست که نمی توانم از آن بگذرم, آهنگهای قدیمی ......
-
نامه/ نورافکن روی آدمها
جمعه 10 خردادماه سال 1392 22:26
خواب و بیداری ام سلام دوساعت بیداری : زمان : 6 الی 8 بعد از ظهر پنجشنبه سوم آذر ماه 67 مکان : نمایشگاه نقاشی - سالنی در طبقه ی 1 جزییات : دیوارها با حدود 30 تابلوی نقاشی رنگ و روغن تزیین شده است در گوشه ای از سالن میزی با چند دسته گل بچشم می خورد دو نورافکن قوی با یک دوربین فیلمبرداری بوسیله ی آدمها جابجا می شوند حدود...
-
نامه / سالهای دور از خانه
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1392 22:56
سنگ صبورم : سالهای دور از خانه , سالهای عوض شدن من بوده است . از خیلی ها و از خودم دور شده ام . مثل درختی که جوان بوده است - سبز بوده است - ترد بوده است - دلنازک بوده است - امیدوار بوده است به گلدرخت کناری چشم داشته است - چشم داشته است مهر داشته است - مهر بوده است و اکنون درختی است با تنه ای زمخت با شاخه هایی دور از...
-
نوروز فرخنده
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 12:38
سالهاست که هرچند راهمان سخت اما آمده ایم ... می بینید باز بهار آمد . سالی بهتر از آنچه بود برای همه تان آرزو می کنم .
-
مثل یک دوربین قدیمی
چهارشنبه 11 بهمنماه سال 1391 00:03
مثل یک شی قدیمی _ حتی شاید با ارزش !! _ کنار گذاشته می شوی . خسته ام .. کاش می توانستم بروم طبقه ی بالای یک کمد و در را ببندم . ... ... این روزها بسیار می نویسم و بارها پاک می کنم . خسته ام . میروم طبقه ی بالای یک کمد برای خودم پیدا کنم .
-
نامه / "او"
دوشنبه 11 دیماه سال 1391 18:53
زمین ام سلام هیچگاه تا کنون در یک آن دچار خواسته هایی اینچنین متضاد نشده ام خواستن - نخواستن اما بسیار پیش آمده است که در دوره هایی متفاوت , احساسهایی مختلف داشته باشم به گذشته ام که نگاه می کنم پر است از تضادها و اختلافها - تیرگی ها روشنی ها من شاید به اندازه ی تمام مردم جهان با احساسم زندگی کرده ام همیشه سرشار ,...
-
سه سال پیش / سه
سهشنبه 28 آذرماه سال 1391 00:05
" ن ... " فامیلی عجیبی بود . نمی توانستی از یاد ببریش . این جز این بود که این آدم هم بشدت فراموش نشدنی بود . یکی از چندین و چند حرام شده ی این روزگار . فکر می کردی که چنین آدمی با این افکار و این رویا ها میان آنهمه درد و زخم و خون چه می کند . به نظر کمی عبوس می رسید گرچه بسیار مودب بود . هر بار که وارد اتاق...
-
قلب جغد پیر شکست
جمعه 24 آذرماه سال 1391 02:07
عکس از اینجا جغدی روی کنگره های قدیمی دنیا نشسته بود. زندگی را تماشا میکرد. رفتن آدمها و ردپای آن را. و آدمهایی را می دید که به سنگ و ستون، به در و دیوار دل می بندند. جغد اما می دانست که سنگ ها ترک می خورند، ستون ها فرو می ریزند، درها می شکنند و دیوارها خراب می شوند. او بارها و بارها تاجهای شکسته، غرورهای تکه پاره شده...
-
تقریبا نیم قرن
چهارشنبه 22 آذرماه سال 1391 00:00
-
سه سال پیش/ دو
دوشنبه 13 آذرماه سال 1391 23:28
خانم ا.... یک پرستار بسیار با تجربه و یک زن بسیار جدی بود . مجرد بود اما سن کمی نداشت . متعلق به نسلی بود که روزبروز بیشتر از دستشان می دهیم . نسلی که مسئولیت برایشان مثل نفس کشیدن جدی ا ست . نسلی که حتی اگر خوش رفتار نیستند یا خوش سخن اما بشدت آرامش بخش هستند و می توانی به آنها تکیه کنی . می توانی حرفهایشان را باور...
-
سه سال پیش / یک
پنجشنبه 9 آذرماه سال 1391 02:12
سه سال گذشته بود . عجیب بود که خیابان هنوز همان حس را داشت . همان بو را می داد . عجیبتر اینکه بیاد نمی آوردم که در آن روزها با آن پنجره های بسته و آن اتاق قرنطینه حسی از بوی پاییز در خیابان با من بوده باشد . هرچه بود بوی بیمارستان بود . با این حال خیسی خوشایند کف خیابان و یاد پاییزی در گذر, انگار درون مرا مثل چنگکی که...
-
شعری که زندگیست
جمعه 26 آبانماه سال 1391 21:36
شعری که زندگیست ای خدای بزرگ که توی آشپزخانه هم هستی وروی جلد قرص های مرا می خوانی ! لطفا کمی آن طرف تر باید همه ی این ظرف ها را آب بکشم وهمین طور که دارم با تو حرف می زنم ...به فکر غذای ظهر هم باشم نه کمک نمی خواهم خودم هوای همه چیز را دارم پذیرایی جارو می خواهد غذا سر نمی رود به تلفن ها هم خودم جواب می دهم وگردگیری...
-
نامه / حافظ
سهشنبه 16 آبانماه سال 1391 00:49
شاخه نباتم سلام دلم می خواست حرفهایم را امشب جور دیگری گفته باشم نیم ساعتی کاغذ سفید ماند جوهر خودنویس خشک شد و نامه نشد خستگی تن بود و ناتوانی ذهن _ شاید بی ربط به کار روز نبود اما احساس همچنان به کلمه ها حمله می کرد راحت نبودم _ دلم می خواست بنویسم _ نه تکرار نه بیحال اگر حافظ نبود منصرف می شدم کدام کلام موجز و زیبا...
-
نامه / ویرجینیا وولف
سهشنبه 9 آبانماه سال 1391 10:52
همیشه خوب - همیشه نو سلام " خانم دالووی " از ویرجینیا وولف را می خوانم و سایه ی ماه ؟ استیونز را گوش می کنم گمان نمیکنم کسی مرا بفهمد و اکنون حتی تو - این چیزی نیست که مختص من باشد وقتهایی هست که آدم به گونه ایست که هیچکس شاید نمی فهمدش - مثل الان من . آدم اینجور وقتهاست که تنهایی به مفهوم فلسفی اش را می...
-
رگهای نقره ای
یکشنبه 23 مهرماه سال 1391 00:08
50 - 60 سال پیش وقتی نویسندگانی باهوش و پیشرو رمان هائی متفاوت مثل میرا یا بعدتر یونی کامپ و نهایتا بسیاری از اینها را می نوشتند تصویری از آینده داشتند که بی شباهت به امروز ما نیست و این همیشه برای من احساس دوگانه ای آورده است ... از طرفی تعجب توام با شعف و نوعی از غبطه به حال ان نویسندگان و هوش و آینده نگری آنها .....
-
محبوبه شب
سهشنبه 18 مهرماه سال 1391 17:23
اسمش محبوبه شب است . به نظر من وقتی روز است هم محبوب است و حتی وقتی گل ندارد بعضی از گیاهان در پاییز هم گل می کنند . این محبوبه شب در یکی از همین شبها یا نمی دانم روزها گل خواهد کرد .
-
چشم پوشی از رویا
پنجشنبه 6 مهرماه سال 1391 17:00
تنها چیزی که تورا از رسیدن به رویاهایت باز می دارد چشم پوشی از آنهاست . " ریچارد باخ " به تضاد ها خیلی فکر می کنم . در واقع باید بگویم که به تضادها خیلی نگاه می کنم . انگار دائم و همیشه تضاد ها با ما هستند . سیاه ها و سفید ها .. خوب ها و بدها .. انگار همه چیز در دنیا سکه ای است با دو رو . گاهی هم سکه ای است...
-
نامه / میشو و سارا
دوشنبه 3 مهرماه سال 1391 10:13
زمستان 1366 خانواده در وضعیت مشکوکی به سر می برد حسین چون گذشته در یک مرخصی نامحدود از خانه دور شده است سرپرستی خانه با من است و من ظاهرا مدیر خوبی نیستم این را از آنجا می توان فهمید که سرپرست همیشه گرسنه است چه رسد به دیگر اعضا میشو پس از یک روز مریضی ( بیحالی ) اکنون بسیار شکمو شده است سارا به خاطر رعایت نکردن مسائل...
-
نامه / انسانها
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1391 23:50
زمستان 1366 رفتار انسانها , حتی از آغاز بودنشان عجیب به نظر میرسد باید شرمنده باشیم که از جمله موجوداتی هستیم اینچنین و گاه حتی خود نیز چنینیم آنگاه که انسان تسلط بر طبیعت را شناخت گویی روح انسانی نیز از وجودش پرواز کرد - بعید میدانم که در زندگی بعدیم (اگر انتخاب با من باشد ) تن آدمی را بپذیرم ترجیح میدهم پرندگان را _...
-
مهر
پنجشنبه 23 شهریورماه سال 1391 22:28
هنگامی که مهر شما را فرا می خواند , از پی اش بروید, اگرچه راهش دشوار و ناهموار است .. و چون بال هایش شما را در بر می گیرد , وا بدهید , اگر چه شمشیری در میان پرهایش نهفته باشد و شما را زخم برساند . و چون با شما سخن می گوید او را باور کنید , اگر چه صدایش رویاهای شما را بر هم می زند , چنان که باد شمال باغ را ویران می کند...
-
باغ مخفی
دوشنبه 30 مردادماه سال 1391 01:32
الو ! گوش می کنی ؟ پنجره ها بی اراده ی من باز می شوند و هر چند لحظه , اندوه تازه ای از را ه می رسد من خسته ام و هدفون پسرم را کش می روم و خودم را در سی دی قشنگ " باغ مخفی " تو غرق می کنم من خسته ام و خودم را به خواب می زنم درها بی اراده ی من باز می شوند و باد در آستین لباس های تازه ی اندوه دلقک پیری ست ....
-
نامه / آندره مالرو
دوشنبه 23 مردادماه سال 1391 00:28
بعد از ظهر دوشنبه 66/10/7 رفیق نازنینم سلام " نه ماه و شاید بیشتر لازمست تا انسانی ساخته شود و یک روز و شاید کمتر کافی است تا بمیرد ما همه این را تا آنجا که می توان فهمید فهمیده ایم اما شق تلخ تر و واقعی تری نیز دارد نه نه ماه بلکه شصت سال _ پنجاه و هفت سال _ لازمست تا انسانی ساخته شود شصت سال فداکاری - شصت سال...