آه هایی که می کشیم

من آه می کشم . تو آه می کشی . او آه می کشد

آه هایی که می کشیم

من آه می کشم . تو آه می کشی . او آه می کشد

نوروز فرخنده




   سالهاست که هرچند راهمان سخت اما آمده ایم ...  می بینید باز بهار آمد . سالی بهتر     از آنچه بود برای همه تان آرزو می کنم .





نظرات 11 + ارسال نظر
نیره جمعه 25 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 06:15 ب.ظ http://bahareman.blogsky.com/

به قول حمید ما حرف نمی زنه... عالیه... (حرف نداره)

فرشته دوشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:34 ب.ظ http://fershteh.aminus3.com/

سلام فرناز عزیز
واین چه رسم خوبیه
این آمدن بهار وزنده شدن ها
:)
وچه بهتر که به بهانه ی باز همه می ببیند همدیگر را:)
وباز عالی تر اینکه بهانه ی هست
که بگویم به دوستان
مبارک باشد این نوروز این جوان شدن
سالی دیگر از عمرمان به زیبایی اضافه شد
وجوان شد
:)
همه ی روزهایت بهاری
خوب وخوش وشاد وسلامت باشی

یلدا سه‌شنبه 29 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 08:14 ق.ظ

سلام
زیباست و متفاوت ( به سبک خودتون )
سال نو و سال های سال خوبی را براتون آرزو می کنم .
اگر بهار بهانه ست ، زیباترین و سرسبزترین بهانه ست برای نو شدن ..

محسن چهارشنبه 30 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 02:23 ق.ظ http://afer23.blogsky.com

کاش همیشه عید بود. شیرینی و هفت سین و بهار و ماهی و گل و بلبل و .............. همه ی چیزای خوب.
شایدم هست. ولی توی عید بیشتر دیده میشن.

مسافر پنج‌شنبه 1 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 05:25 ب.ظ

به گمانم تبریکی برای عید گذاشتم اگر ثبت نشده بود:
سال خوبی داشته باشید!
شاد باشید

ترمه جمعه 2 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 01:10 ق.ظ http://www.ohohketab.blogfa.com/

چه جمله جالبی نوشته بودید " سالهاست که هرچند راهمان سخت اما آمده ایم ...."
جمله ای که منو به فکر کردن وا داشت

با تشکر از قدوم سبزتان در خانه ام
سبز تر باشید

محبوبه جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 02:48 ب.ظ http://a-tree.blogsky.com

سال نو مبارک بانوی همیشگی ...

نیره جمعه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 02:51 ب.ظ http://bahareman.blogsky.com/

چشم انتظار سفره ای نو...

نیره سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:07 ب.ظ http://bahareman.blogsky.com/

این جا که دیده نمی شید...
چرا نمی آیید به سرای دوستان سر بزنید؟

[ بدون نام ] یکشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:00 ق.ظ

این غکس قشنگ با اون نوشته زیبا منو به سالهای خیلی دور برد.پرت شدم تو خونه ی پدری میون ان همه خاطرات قدیمی و ترا میبینم در سن سه سالگی با اون موهای خوش رنگ روی هره واستادی و میخونی تمام خانه ها ساکت زنی در هشتی خانه برای بچه هایش قصه میگوید.................

ali دوشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:00 ب.ظ

شاید باید گفت که نوروز شرمنده است نه فرخنده
شاید وقتی نوروز می آید و کودکان خیابانی را می بیند که در کنام مثلا شیران که بیشتر شبیه شغالان شده اند شرمنده می شود ای وای خانه گرم شما و گوش شنوایتان باعث شده که من غصه هایم را با شما بازگو کنم منو ببخشید
شهر بی رویا
در زیر شهر شما شهریست که دور از دستهای شما نیست.
در زیر دستهای شما شهریست که خورشیدش تاریک است و در آن نور نیست.
زندگی هست اما امید و آینده و غرور نیست
شهر بی رویا دور نیست...

سلام دوست من
کافیست در یکی از خیابانهای شلوغ شهرمان، گوشه ای بنشینید و از خط نگاه عادی خودتان پایین تر را ببینید. بچه های شهر بی رویا را خواهید یافت، خواهید دید.
لباس مندرس، دستهای سیاه و . . . چهره های گاه دودی.
بچه های شهر بی رویا دل کوچکند. بچه های شهر بی رویا دل پاکند. بچه های شهر بی رویا خودشان دلشان را کوک می کنند.
اما اگر شما در گوشه ی از نگاهشان نشسته باشید، می آیند و بی ریا، نان و پنیرشان را با شما قسمت می کنند. بچه های شهر بی رویا از حرف زشت، از اخم، از دستهای خشن و قیافه های عبوس می ترسند.
آنها را ببینید، آنها انسانند، آنها فرشته های هستند در جسمی خاک آلود... آنهارا باور کنید.
اگر زمانی برای ایستادن و حرف زدن ندارید، لااقل وقتی از کنارشان عبور می کنید به آنها لبخند بزنید.
لبخند زدن، دلتان را باز و زیباتر، و آنها را خوشحال و شادتر می کند.
خوشحال از اینکه هنوز دلهای هستند که آنها را می بینند و دوستشان دارند. لبخند شما روحشان را از شادی و هیجان می لرزاند. هیجانی که خیلی کم به سراغشان می رود.
باور کنید آنها گلهای کوچکی هستند که گلدان مناسبی نداشتند و در میان علف های هرز بی هویتی رشد کردند.
باور کنید آنها هنوز کودکند، هنوز دلشان سنگی نشده پس خواهش میکنم، نگذارید دلشان بمیرد...
در یکی از شبگردی های همیشگی ام، دختری دیدم گل فروش، صورتی داشت به زیبایی برگ گل، برگ گلی که به جای شبنم با اشک خودش را می شست...
قدش با گلش با هم به پنجره ی اتوموبیل های گذری می رسید، چراغ که سبز می شد، او دیده نمی شد و مجبور بود که به سرعت فرار کند و کنار رود...
گفتم : "نمی ترسی"
گفت: "نه... هم گل می فروشم هم مثه گرگم به هواست... کُلی کیف می کنم، آخه کسی که با من بازی نمی کنه منم با ماشینا بازی می کنند، اونا دمبالم میکنن، منم در میرم و می خندم."
دوست من... آنها هم بچه های ایرانند، دوستشان داشته باشید. نگاهتان را پایین تر ببرید و ببینیدشان.
باور کنید که هستند و انسانند و دوست داشتنی .
پس لبخندتان را از آنها دریغ نکنید .

در قسمت لینکها لینکی هست به اسم shooting star در آنجا عکسهایی خواهید یافت . یکی از عکسهای آنجا تصویری است از آنچه که اینجا گفته اید . اگر دوست دارید نگاه کنید .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد