آه هایی که می کشیم

من آه می کشم . تو آه می کشی . او آه می کشد

آه هایی که می کشیم

من آه می کشم . تو آه می کشی . او آه می کشد

باغ مخفی


الو ! گوش می کنی ؟

پنجره ها بی اراده ی من باز می شوند 

و هر چند لحظه , اندوه تازه ای از را ه می رسد 


من خسته ام   و هدفون پسرم را کش می روم 

و خودم را    در سی دی قشنگ " باغ مخفی "  تو غرق می کنم 

من خسته ام و خودم را به خواب می زنم 


درها   بی اراده ی من باز می شوند 

و باد در آستین لباس های تازه ی اندوه 

دلقک پیری ست .


عجیب نیست ؟

من خسته نیستم اما 

همیشه لباسهایم را   در باغ مخفی تو فراموش می کنم .


رویا زرین 


صدای درختان بمبو


نامه / آندره مالرو



    بعد از ظهر دوشنبه 

     66/10/7


     رفیق نازنینم سلام 


     " نه ماه و شاید بیشتر لازمست تا انسانی ساخته شود و یک روز و شاید کمتر کافی است        تا بمیرد   ما همه این را تا آنجا که می توان فهمید فهمیده ایم اما شق تلخ تر و واقعی تری 

     نیز دارد 

     نه نه ماه بلکه شصت سال _ پنجاه و هفت سال _ لازمست تا انسانی ساخته شود 

      شصت سال فداکاری - شصت سال اراده و خیلی چیزهای دیگر و وقتی انسان ساخته شد 

     وقتی که دیگر از کودکی,نوجوانی چیزی در او نماند  وقتی که حقیقتا یک انسان شد  آنوقت 

      فقط به درد مردن می خورد ."

     " خیلی نادر است که انسان بتواند وضع انسانی خود را تحمل کند  "

     " همه گویی خود را تخدیر می کنند  یکی با تریاک - یکی با قدرت - یکی با زن - یکی با ...

     شاید عشق بیش از هر چیز وسیله است که انسان برای رهایی خود از وضع انسانی به 

     کار می برد .

    نمی خواستم عکس ها را بتنهایی بفرستم از مالرو کمک گرفتم . نقل به مفهموم است و به         من نزدیک 


                                                                                           به تو فکر می کنم 

                                                                                                 سرخه ریکا







آدمها/ خواسته ها




گاهی خسته ام . خیلی خسته ام .  گاهی انگار فقط می شود آه کشید و دیگر هیچ .

وقتی می بینم که آدمها برای اینکه حتی آه نکشند ,  برای اینکه فکر نکنند , برای اینکه واقعی نباشند به چه جیزهایی فکر می کنند ,  به چه چیزهایی فکر نمی کنند !  

دنیای امروز جادوی عجیبی دارد .. به شکلی سحر آمیز مارا مجذوب می کند . خوبیهایی دارد که نمی توانیم و نمی خواهیم که از آن بگذریم اما انگار با تمام این خوبیها داریم به طرف سقوط می رویم و این تضاد بشدت ما را از هم می درد .. به جای اینکه به گوشه ی تاریک یک دیوار قدیمی فکر کنیم که گیاه عجیبی در آن روییده چشم می دوزیم به انعکاس شیشه های براق ساختمان های بلند .. به جای اینکه به پرنده ای نگاه کنیم یا اسبی را نوازش ,  چشم می دوزیم به خیره کنندگی اتومبیلها در خیابانهای شلوغ و براق .

با فیلم ها و سریال هایی زندگی می کنیم که به ما دیکته می شوند . به جای اینکه به رابطه ها ی زندگی های واقعی فکر کنیم برای آدمهای توی سریالها نگران می مانیم و به روابط آنها فکر می کنیم . برای همین زندگی را حرام می کنیم .. به آنچه که می توانیم تغییرش دهیم فکر نمی کنیم و وقت خود را می گذاریم برای فرار از خود واقعی همگی مان .  خسته ام .

به هزار و یک چیز فکر می کنیم و تسلیم می شویم . به حرفی که دلمان در بیخ گوش روحمان زمزمه می کند فکر نمی کنیم .  

نامه / فونتامارا



شب پنجشنبه 66/9/26


...  مهربانم سلام 

فونتامارای تلوزیونی را نگاه می کردم و بیاد تو بودم .

دستهایت را کم  داشتم .

ظاهرا کمتر از فونتامارای  سینمائی لت و پار شده اگرچه دوبله به دلخواه ایشان تغییر یافته است . این فونتامارائی ها نمی دانم چگونه اند  چرا من اینهمه خودم را به آنها نزدیک احساس می کنم ؟ شاید بخاطر سادگی کله شقی و مظلومیتشان   ظلم اگرچه در زبانهای مختلف شکلهای گوناگونی دارد اما ظلم ظلم است و انسان انسان است حتی اگر یکی ایتالیایی باشد و یکی آسیایی خاورمیانه ای .  در دنیایی که عموما آدمها همدیگر را رعایت نمی کنند و نیکی هایشان را از هم دریغ دارند مهربانی به حیوانات شاید غریب بنظر برسد اما همچنانکه میلان کوندرا نیز معتقد است نیکی حقیقی انسانها در رفتارشان با ضعیفترهایی چون حیوانات نشان داده می شود . چگونه می توان آدمهایی را فهمید که به نفع خودشان آدمهای دیگر را نشانه می روند ؟

... ...

نامه / رامین



 ساعت 12 به بعد 

شب سه شنبه 

66/9/24


مهربانم سلام 

امشب شب توست هشت نامه از تو داشته ام و لبریزم از خوبیهای تو 

دیشب اما شب رامین بود و من نمی توانستم به جای گوش دادن به نواری که او به من داده است به مقوله دیگری بپردازم . نوار آهنگهای یونانی است با صدای زنی به اسم لورکا .

شاید شنیده باشی .  به هر حال رامین کسی بوده است که نبودش مسئله ساده ای نیست 

و من نمی توانم به او فکر نکنم دلم می خواهد یکجائی ثبتش کنم بنویسمش و اگر عرضه اش را داشتم مرثیه ای بگویم و اگر هیچکدام نشد به کسی مثل تو بگویم که او را چقدر دوست داشته ام و او برادر من بوده است و دلم گرفته است از اینکه او دیگر نیست و ترجیح میدهم این اندوه را که انسانی است به همه و منجمله به تو منتقل کنم .  رامین بسیار ارزش داشته است به خاطر او می ارزد که فکر کنیم و غم مارا به بغض نزدیک کند اما باحترام او باحترام ایمانش نگرییم . بگذار او در آرامشی آنگونه ما را گریان نبیند اگرچه به او فکر می کنیم 

.....