آه هایی که می کشیم

من آه می کشم . تو آه می کشی . او آه می کشد

آه هایی که می کشیم

من آه می کشم . تو آه می کشی . او آه می کشد

نامه / سالهای دور از خانه







سنگ صبورم :

 

سالهای دور از خانه , سالهای عوض شدن من بوده است . از خیلی ها و از خودم دور شده ام .

مثل درختی که جوان بوده است - سبز بوده است - ترد بوده است - دلنازک بوده است - امیدوار بوده است  به گلدرخت کناری چشم داشته است - چشم داشته است   مهر داشته است - مهر بوده است    و اکنون درختی است با تنه ای زمخت 

با شاخه هایی دور از زمین - با شاخه هایی گاه خشک , گاه سبز , گاه شکسته , دل سخت 

و امیدهایم کجا رفته است ؟ زندگیم کجا رفته است ؟

من از کدام باغ و جنگل ام ؟ کنار من کیست ؟ کنار من کجاست ؟

سالهای دور از خانه , سالهای عوض شدن دیگران بوده است 

سالهای عوض شدن جهان بوده است 

سالهای عوضی شدن جهان بوده است  

در این سالها جهان به جنگ نزدیک بوده است و من که هیچگاه جنگ را نیاموخته م میان این جنگ زار شاخه هایم را یکی یکی از دست میدهم 

همانگونه که در این سالها جوانیم - رنگهایم - اعظم مهرهایم را از دست داده ام 

از من چیزی عجیب مانده است - چیزی عجیب .

گویی مالیخولیایی            محترم ,  مرا از جوانی و از پیری  به یکسان دور کرده است .

مرا از خوبی و بدی به یکسان دور کرده است - دور کرده است 

مرا از جهالت و دانایی دور کرده است 

مرا از همه چیز و از هیچ چیز دور کرده است 


                                                                گرگان - بیست و سوم آبان شصت و هفت 

نظرات 14 + ارسال نظر
ali چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:49 ق.ظ

عجب نوشته ی غریبی ... حس کردم بین چهار کوه در نهایت سوز و سرما نشسته ام و هیچ کورسوی امیدی به یافتن راهی به زندگی ندارم. تنم یخ کرد و دلم را سرما زده یافتم . برف مدام بالاتر می آمد و من توان بلند شدن نداشتم و کم کم در زیر برف مدفون شدم ...


اما از پنجره که بیرون نگاه کردم دیدم که خورشید هنوز گرم و است و آسمان آبی و دلم مهربان ... این مهربانی را مدیون گلدان گلی که در گوشه ی اتاق تنهایم دارم با آن کفشدوزک پلاستیکی که روی برگ گلش نشسته است و گاه گاهی با هم حرف می زنیم ، هستم.

از این به بعد اگر خواستم به نوشته خانه شما سری بزنم حتما بالاپوشی گرم خواهم پوشید و ....

از نوشته ی زیبایتان لذت بردم و متشکرم

متاسفم که اینهمه سرد بوده ای و خوشحالم که به این خوبی دلت را گرم کرده ای ...
این نامه ای است از یک مجمموعه ی مفصل قدیمی که من دریافت کرده ام . آنرا من ننوشته ام . خوب باشی .

نیره یکشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:30 ب.ظ http://bahareman.blogsky.com/

به به
اول این که چه قدر خوش حال و خرسندم که دوباره این جا را آباد کردید، بادا که همیشه چراغش روشن و پرنور باشد.
دوم این که به به بیش تر که باز از این نامه های فوق العاده این جا گذاشتید، که من بسیار زیاد دوست دارم. اصولن نامه نگاری های اینچنین را خیلی ارزشمند می دانم، ثبتی عجیبند... (یواشکی: شاید چون بی نصیب بودم، این قدر خوشم میاد، اینو فقط خودتون توی پرانتز بخونید، مواظب باشید بقیه نبیننش)
سوم این که چه قدر این نوشته ها عمیق و گویا ،احوال آدمی رو بیان می کنند... حالی که خیلی از ما تجربه می کنیم ولی قدرت بیان یا نوشتنش رو شاید نداشته باشیم و برای من جه قدر می تونه جالب باشه که مثلن تاریخ این نامه می گه تقریبن زمانی نوشته شده که من حدودن 10 ساله بودم! و حالا پس از عبور این همه سال حرف هایی از جنس دلم رو در این خطوط می بینم...
چه حظ خوبی دادید از وقتی این سلسله نامه های قشنگ، ارزشمند، گویا و پر از حرف و معنا رو منتشر کردید...
باز هم خوش حالم که آه هایی رو می تونم این جا بکشم... آآآآآآآآآآآآآآآه ه ه ه ه ه

آه هایت از رضایت باشد .

نیره یکشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:52 ب.ظ http://bahareman.blogsky.com/

مالیخولیای محترم خیلی باحال بود... گلدرخت کناری چه قدر ظریف ترکیب شده... شاخه های دور از زمین... سال های عوض شدن... سال های عوضی شدن جهان...
و چه قدر ژرف که از خوبی و بدی به یک اندازه دور شدم...
از همه چیز و هیچ چیز
...
فرصتی برای نوشتن و گفتن و شنیدن
چه قد راز دنیا چیزی ساده می خواهیم و این چیز ساده همه هستی ی دنیاست... نیست؟!
شاید...
نمی دانم و آآآه ه ه ... آه ها همه خوبیند چه از حسرت چه از رضایت چه از درد چه از تنهایی چه از بودن . چه از .... آه

منم از این مالیخولیای محترم خیلی خوشم می یاد البته با این حال خیلی سعی کردم اون خط خوردگی رو بخونم حدس میزنم اون صفت زیاد محترمانه نبوده !!!

محسن سه‌شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:09 ب.ظ

حضور دوباره شما در این دنیا آنقدر ما را به وجد آورد که خواندن یادداشت را گذاشتیم برای بعد.
فعلن این را به عنوان خوش آمد بپذیرید.

با کمال میل . چه بهتر از اینهمه وجد .

نیره سه‌شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 03:34 ب.ظ http://bahareman.blogsky.com/

احساس می کنم یک مالخولیا هم سراغ من اومده...
محترمه یا نه؟ نمی دونم...
مطمئتن اردیبهشتی نیستم... مالیخولیاییه...!

من فکر می کنم یک مالیخولیای اردی بهشتیه !

نیره پنج‌شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:41 ب.ظ http://bahareman.blogsky.com/

با عجب از خودم، چند بار این نوشته را خواندم... به طرز عجیبی انگار خودم نوشتمش...!!!! به نویسنده اش نگید...! به من رحم کنید...!!!!

قول میدم ............................. قول میدم ...............................
قول میدم بگم

نیره جمعه 3 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:20 ب.ظ http://bahareman.blogsky.com/

وای بر من...
مجازاتی در پیش روست، احتمان؟

نیره یکشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:52 ب.ظ http://bahareman.blogsky.com/

ای وااااییی
واکنش نویسنده است؟!

نه . نویسنده هنوز واکنش نشون نداده . اون کلا عکس منه !

محسن دوشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:53 ب.ظ http://sedahamoon.blogsky.com

دقیقند تاریخ این نامه ها بر می گرده به تاریخ نامه نگاری های من و افسانه. انگار یک بار دیگر هم این را گفتم. اشکالی ندارد باز هم گفتم.

پس منتظریم تا نامه های شما هم منتشر بشه و بخونیم .

محسن سه‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:15 ب.ظ http://sedahamoon.blogsky.com

عمرن. نامه های ما صرفن خلاصه می شد در:
کی میای تهرون؟
ول کن این ترم رو، فوقش مشروط میشی.
بگو فهیمه موقع حاضر غایب به جات حاضر بگه.
پول داری؟
چارشمبه اومدنی شدی زنگ بزن خونه آقا رضا بگو ساعت چن بیام ترمینال.
..........


یادش بخیر نمی دونم یا یادش نه خیر ! این زنگ زدنهای به خانه همسایه و مغازه محل و فامیل و غیره ... این تلفن نداشتن ها !

نیره جمعه 10 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:44 ب.ظ http://bahareman.blogsky.com/

تو کف نامه محسن عزیز هستم
...
تازه دست خودم نیست
نامه سال های دور از خانه رو دوست دارم
چی کار کنم؟!

نمی دونم چیکار باید بکنی ؟؟!!

نیره جمعه 10 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:12 ب.ظ http://bahareman.blogsky.com/

پس چی کار کنم؟؟!!!

تحمل

نیره شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:42 ب.ظ http://bahareman.blogsky.com

خوب چرا دعوام می کنید؟!

بارها به همه توضیح دادم : من کلا اینجوریم ! این دعوا نیست

نیره شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:13 ب.ظ http://bahareman.blogsky.com/

ای وایییی!
فرناز جون! باید وقتی این جمله رو می گم لحن و صدامو بشنوید... دفعه بعد که صحبت کنیم که فکر کنم حضوری خواهد بود، می گم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد