...
تو که روی یال هیچ کدام نباشی ،
همه ی کوه ها کوتاه اند .
و هیچ رودخانه ای به دریا نمی رسد ،
تا تو در دلتای تنهایی ات ،
آرام نگیری .
همه ی درخت ها ، جنگل ها می سوزند ،
گاهی که تو در آواز شاخه های شان ،
بی قراری کنی .
همه ی کوچه ها بن بست اند ،
هرگاه که تو از پنجره ی اتاق ات
به گل ها آب ندهی .
و من به همه ی انقلاب ها بد بینم ،
وقتی که تو هیچ پرچمی را ،
نیافراشته ای . . .