آه هایی که می کشیم

من آه می کشم . تو آه می کشی . او آه می کشد

آه هایی که می کشیم

من آه می کشم . تو آه می کشی . او آه می کشد

سیمین آه سیمین ...



"این هم یک ورژن از آه هایی که می کشیم"‏  

دوست نازنینی این شعر را برایم فرستاد و این خط را برایم نوشت            


شعری از زبان سیمین

زیر دستگاه تنفس مصنوعی

———————————

 

نفس می‌کشم زیر این دستگاه

تعارف ندارم، نفس نه، که آه

 

همان آه پر آتش سینه سوز

همان یار روز و شب و سال و ماه

 

به جز این، نه دیگر لبم را کلام

به جز این، نه دیگر به چشمم نگاه

 

نه دیگر به گوشم خبرهای تلخ

که میداد زجرم غروب و پگاه

 

من از این خبرها به جان آمدم

که ماتم فزا بود و نادلبخواه

 

چه شد؟ خاک شد خانه ای زیر بمب

چه شد؟ کشته شد عده ای بی گناه

 

چه شد؟ بشکه ها پر شد از نفت و خون

چه شد؟ کودکستان، شد آرامگاه

 

چه شد؟ باز هم شد زنی سنگسار

که حکمش قرائت شده قاه قاه

 

نفس می‌کشم، «آه» یعنی نفس

همین دارم از زنده بودن گواه

 

مخور غم که دُوری دگر می‌زنم

چنانچه رسیدم به پایان راه

 

معاد من آن پر ورق دفتر است

نگیرید حرف مرا اشتباه

 

من آنم که فانوس مردم شدم

به دوران ظلمتگر دل سیاه

 

من آنم که فریاد ملت شدم

زمانی که می‌شد امیدش تباه

 

من آنم که با بال شعر و سخن

رساندم خودم را به خورشید و ماه

 

خوشا که وطن را بسازیم باز

بگیریم در زیر سقفش پناه

 

شما از برون، دست بالا زنید
و من نیز از زیر این دستگاه



 

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
sourena from neverland یکشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 02:14 ب.ظ

ارغوان

ارغوان شاخه همخون مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی ست هوا؟
یا گرفته است هنوز ؟
من در این گوشه که از
دنیا بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه می بینم دیوار است
آه این سخت سیاه
آن چنان نزدیک است
که چو بر می کشم از سینه نفس
نفسم را بر می گرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی می ماند
کورسویی ز چراغی
رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی ست
نفسم می گیرد
که هوا هم اینجا زندانی ست
هر چه با من اینجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نینداخته است
اندر این گوشه خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
باد رنگینی
در خاطرمن
گریه می انگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می گرید
چون دل من که چنین خون آلود
هر دم از دیده فرو می ریزد
ارغوان
این چه راز ی است که هر بار بهار
با عزای دل ما می آید ؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ می افزاید ؟
ارغوان پنجه خونین زمین
دامن صبح بگیر
وز سواران خرامنده خورشید بپرس
کی بر این درد غم می گذرند ؟
ارغوان خوشه خون
بامدادان کهکبوترها
بر لب پنجره باز سحر غلغله می آغازند
جان گل رنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که هم پروازان
نگران غم هم پروازند
ارغوان بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشتهباش
تو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان شاخه همخون جدا مانده
من
------------------
چه منزل آه آلودی داری wow

مرسی یکی از زیباترین ها .
آه بله !!

شهرزاد دوشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 08:54 ق.ظ

برای سیمین بانوی عزیز تندرستی و سلامت آرزو می کنم و برای تو هم

مرسی نازنینم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد