همیشه خوب - همیشه نو سلام
" خانم دالووی " از ویرجینیا وولف را می خوانم و سایه ی ماه ؟ استیونز را گوش می کنم
گمان نمیکنم کسی مرا بفهمد و اکنون حتی تو -
این چیزی نیست که مختص من باشد وقتهایی هست که آدم به گونه ایست که هیچکس شاید نمی فهمدش - مثل الان من .
آدم اینجور وقتهاست که تنهایی به مفهوم فلسفی اش را می فهمد
اگرچه شاید دهها - صدها - هزارها رشته ی منطقی - احساسی آدم را به دیگران وصل می کند اما لحظاتی هست که این بندها کافی نیستند
تا آدم تنهایی همیشگی موروثی اش را از یاد ببرد
شاید تنهایی همیشه هست ما فراموشش می کنیم
تعریف شدنی نیست توضیح دادنی نیست برای نشان دادنش باید اشاره کنم به
وقتهایی که تو هم - و دیگران هم - به تنهایی میرسی - به تنهایی میرسند -
حتی نمی توانم بفهمم بد است یا خوب است اما هست همینجاست
کمی گس و کمتر تلخ است و چه کسی هست که بصراحت بگوید گسی و تلخی , بد است ؟
آدمها دو جور نیستند بد - خوب نه آدمها جورواجورند
بد - خوب - گس - تلخ - بیرنگ و .....................
من الان اینجوریم کمی گس - کمتر از آن تلخ
فدای تو - سرخه ریکا
دوم شهریور ماه 67
دوباره آمدم و خواندم... جنس این نوشته اینقدر واقعی است و آن قدر جنسش دلی است که اجازه ی ورود به واژه ها نمی دهد... می شود بارها و بارها آن را خواند و ... چیزی ننوشت... الزامن نباید هم نوشت.... شاید بهتر هم هست که ننوشت... همان گونه که این نامه ی سرخه ریکایی روح خود را به این قوت نشان می دهد...
به هر حال همیشه خوب! همیشه نو! همیشه بر فراز باشی
مرسی نیره جان . قشنگ می خوانی . قشنگ می فهمی . قشنگ می نویسی .
از دو قسمت این نامه خیلی خوشم میاد
یکی نتیجه گیری آخرش: «آدمها جورواجورند»
یکی هم فداکاری نویسنده: «فدای تو»
چقدر هم همیشه از دوست فداکار و قدیمیت دفاع می کنی !!
در تاریخ این نامه من هم با افسانه نامه نگاری داشتیم. اون شهرستان بود. ما تلفن هم نداشتیم. و یکی از کارهای من این بود که مدام پول خورد جمع کنم و هر از گاهی به تلفن خانه بروم و سکه بیاندازم و باهاش حرف بزنم. ولی خودمونیم نامه خیلی میچسبید.
به چه نکته ی خوبی اشاره کردید . دوران سکه و تلفن های سکه ای ...
آنروزها برای آدمهایی مثل ماها و شماها موبایل یک وسیله ی جادوئی به حساب می آمد البته اگر کسی چنین قدرت تخیلی داشت !
ولی کاش موبایل هیش وخت اختراع نمیشد. البته شده و باید می شد ولی کاش نمی شد. آدم هیش وخت تنها نیست. این خیلی بده.
حالا شماها تلفن داشتین؟ یا شمام دنبال سکه بودین؟
ما تلفن داشتیم اما سرخه ریکا همیشه دنبال سکه بود .
راستش من هم همیه با خود می گویم کاش موبایلی در کار نبود... ولی به قول محسن جانِ گرامی باید می شد و به قول فردوسی جان بزرگ این بودنی کار بود... ولی انگار عشق هم با نامه رنگی دگر دارد و از نامه های دور و دارزی که طول می کشید تا به دست محبوب برسد، تلفن سکه ای هم عالمی داشته... خوب البته تا وقتی تلفن عمومی و تلفن های سکه ای برقرار بود، روزگار عاشقی من نرسیده بود و روز ازدواج هم همین طور... ! خوردیم به روزگار موبایل و دروغ های بی شمارش! خداوندا! نگه دار از زوالش!
چی گفتم؟!
با این متن ارتباط برقرار کردم.
این چیزی نیست که مختص من باشد وقتهایی هست که آدم به گونه ایست که هیچکس شاید نمی فهمدش - مثل الان من .
آدم اینجور وقتهاست که تنهایی به مفهوم فلسفی اش را می فهمد
اگرچه شاید دهها - صدها - هزارها رشته ی منطقی - احساسی آدم را به دیگران وصل می کند اما لحظاتی هست که این بندها کافی نیستند.
خوشحال می شوم که میای و می خوانی و می نویسی . خوب و خوش باشی .
گسی مثل طعم خرمالو یا طعم کونه خیار که لبهایت را جمع می کند ...چیز بدی نیست... اما تنهایی برای من تلخ نیست گس نیست ...شور است مثل طعم اشک هایی که می ریزی در تنهایی...
دیروز دخترک کوچکی را بوسیدم گونه اش مزه گوجه سبز نمک زده می داد...گریه کرده بود از تنهایی ....یاد او افتادم....این روزها کمی شورم ..کمی سرد ..کمی سیاه....
...........
نامه با احساسی بود....
راست می گویی گاهی هم تنهایی شور است . می فهمم که سردی و سیاهی که همه ی ما انگار گاهی داریم یعنی چه .
من نمی دانم چرا فکر می کردم که سرخه ریکا نام محلی است که نامه ها از آن جا برای شما پست می شود؟
چیزی مثل سرخه حصار....... که اصلن نمی دانم کجاست؟
سرخه حصار نام یک زندان قدیمی بود که وقتی من در امیرآباد زندگی می کردم دیگر تخلیه شده بود .. وقتی انقلاب شد دوره ی کوتاهی بی در پیکر بود و ما می رفتیم تماشا و دوچرخه سواری !
سرخه ریکا به کسر سین یعنی پسر سرخه به زبان مازندرانی که نامی دوستانه بوده که دوستانش به این سرخ موی نویسنده نامه ها داده بودند .
خوب یه نامه از خودت بگذار اینجا که پاش نوشته باشه «فدای تو» اونوقت بازم میام همینو می نویسم.
اینجا چه خوب شده همه یاد جوونایشون افتادن حسودیم شد منم باید یک خاطره اینجا بنویسم.. نبرات که گفته بودم فیروز کار می کرد و دانشجو بود من فقط دانشجو بودم و هیچکدام در خانه تلفن نداشتیم من مجبور بودم برم سر پل تجریش دو زاری بخرم بهم شماره داده بود گفته بود زنگ بزن منم خوب روم نمی شد زنگ بزنم تازه می گفتم حالا یعنی چی زنگ بزنم لوس بازیه خوب. یه دفعه می دیدم کارشو ول کرده از خیابون انقلاب اومده دانشگاه شهید بهشتی دنبالم. می گفت دلواپس شدم. بهش که تلفن میزدم می گفت همدیگه رو ببینیم... مونده بودم چکار کنم...
وقتی ازذواج کردیم گاهی یادداشتهای عشقولانه به هم می دادیم که چند سال پیش توسط فضول خانه ترانه کشف شده بود..
چقدر نجیب . دلم کباب شد !
ضمنا یادداشتهای بعد از ازدواج که دیگه عشقولانه نیست !!!!!
ببخشید قصد کباب کردن دلها را نداشتم!
یادداشت ها ی این تیپی همیشه عشقولانه هستند ولی پیش از ازدواج یک جور و پس از ازدواج به شکل واقعی ش مثلا یادداشتی که در اون لیست خرید نوشتی: مرغ، میوه، زردچوبه...جواب آزمایش.... خوب اگر عشق نباشه از مرغ و فلفل زرد چوبه خبری نیست
ضروریات محبت آمیزی که در زندگی زناشویی هست با یادداشتهای عشقولانه فرق داره عزیزم . تازه زردچوبه و مرغ و میوه هم در زمان عشقولانیت یه مزه ی دیگه داره .
منم یک خاطره دارم. یک روزی عاشق شده بودم. یک نامه به معشوقم نوشتم و رفتم سر خیابون که پستش کنم. من حتا پول تمبر نداشتم. همه ی پولامو شب قبلش کرده بودم سکه و بهش تلفن زده بودم. بهرحال توی این فکر بودم که چه کار کنم؟ فکر کردم بهتره که نامه رو بدون تمبر پست کنم که معشوقه ام پولشو بده. واسه همینم از جوب پریدم برم اونور خیابون که نامه رو بندازم توی صندوق ولی پام گیر کرد به لبه ی جوب و افتادم توی جوب و جوبم آب داشت و نامه رو آب برد. لباسامم خیس شد.
حیف شد ما کسی رو نداریم که تراژدی تمام عیاری برای تو بنویسه
بانو قلم این نامه ها و مخاطبشان آدم رو فرسنگ ها میبره به اعماق افکار....
" کمی گس - کمتر از آن تلخ" من این را خوب می فهمم...