آه هایی که می کشیم

من آه می کشم . تو آه می کشی . او آه می کشد

آه هایی که می کشیم

من آه می کشم . تو آه می کشی . او آه می کشد

شعری که زندگیست



شعری که زندگیست 


ای خدای بزرگ
که توی آشپزخانه هم هستی
وروی جلد قرص های مرا می خوانی
!  لطفا کمی آن طرف تر
باید همه ی این ظرف ها را آب بکشم
وهمین طور که دارم با تو حرف می زنم
...به فکر غذای ظهر هم باشم
نه کمک نمی خواهم
خودم هوای همه چیز را دارم
پذیرایی جارو می خواهد
غذا سر نمی رود
به تلفن ها هم خودم جواب می دهم
وگردگیری این قاب...
یادت هست ؟
اینجا کوچک بودم
وتو هنوز خشمگین نبودی
ومن آرامبخش نمی خوردم

درست بعد طعم توت فرنگی بود وخواب
که تو اخم کردی
به سیزده سالگی
ملافه
و رویاهایم
ببخش بی پرده می گویم
اما تو به جیب هایم
کیف دستی کوچکم
وحتی صندوقچه ی قفل دار من
!   چشم داشتی
ای خدای بزرگ که توی آشپزخانه ام نشسته ای
حالا یک زن کاملم
چیزی توی جیب هایم پنهان نمی کنم
کیفم روی میز باز مانده است
هر هشت ساعت یک آرامبخش می خورم
وبه دکترم قول داده ام زیاد فکر نکنم
لطفا پایت را بردار
!  می خواهم تی بکشم


"ناهید عرجونی"


نظرات 16 + ارسال نظر
محبوبه شنبه 27 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 07:40 ق.ظ http://future-seed.blogsky.com

اول

(@)
این یعنی اینم مدال خدمت شما .

محبوبه شنبه 27 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 07:43 ق.ظ http://future-seed.blogsky.com

درووووووووووووووود بر فرناز بانوی ِ جان
خوبید بانو؟
این شعر خود زندگی بود... اما یکم توش حقیقت تلخ داشت ... یکم بیشتر از یکم ... مامانای مهربون حقشون این نیست. میدونی؟ گاهی از مامان شدن می ترسم ....

مامان شدن ترس نداره عزیزم نترس .
زن شدن _ همسر شدن _ ترسناکه خیلی

آقای نویسنده شنبه 27 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 08:08 ق.ظ http://shabbekheire.blogfa.com/

چقدر این عکس رو دوست داشتم

مرسی . راستش منم حسی رو که در این عکسم هست و حال و هواشو خیلی دوست دارم . ممنون .

شوهرجان شنبه 27 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 02:08 ب.ظ http://pws.blogsky.com

سلام
زندگی شعر است... و شعر زندگی...
تو.. شاعری یا من؟!

زندگی...
زندگی یک ارزوی دور نیست
زندگی یک جست و جوی کور نیست
زیستن در پیله ی پروانه چیست؟!
زندگی کن زندگی افسانه نیست.
گوش کن...!!
دریا صدایت میزند!
هر چه نا پیدا صدایت می زند!
جنگل خاموش میداند تورا.
با صدایی سبز می خواند تورا.
اتشی در جان توست.
قمری تنها پی دستان توست.
پیله ی پروانه از دنیا جداست.
زندگی یک مقصد بی انتهاست.
هیچ جایی انتهای راه نیست!
این تمامش ماجرای زندگیست...!!!

هیچ جایی انتهای راه نیست ... بسیار زیبا . مرسی .

پروانه یکشنبه 28 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 08:37 ق.ظ

چرکنویس های همایش رو برو ببین

چشم .

پروانه دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:15 ب.ظ

از اون چشم های یعنی اصلا هم نمیرم بود!

باور کن رفتم ! فقط این روزها بدجوری وقت ندارم . می خواستم یک ایمیل برات بنویسم اما رفتم خوابیدم

پروانه دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:55 ب.ظ

پس حتما چون خوابت میومد ندیدی این متن رو برات راست چین کردم تا برش داری و اینجا از این شکل چپ چین در بیاد

میدونی سایتهایی مثل فیس بوک یا بلاگر اجازه میدن اگه مایل بودی کامنتتو پاک کنی من الانمایلم پس از اینکه شکل این صفحه درست شد این پیام و پیام پیشین پاک شود. حالا می خواهی پاکشون میخواهی پاکشون نکن .برات ایمیل نزدم چون گفته بودی این روزها ایمیل زیاد چک نمی کنی مثل اینکه کار خراب تر شد

محسن سه‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:56 ق.ظ http://sedahamoon.blogsky.com

یکی دو بار آمده ام و این را خوانده ام. ولی فکر می کنم بهترین سطرش این است:
لطفن پایت را بردار
می خواهم تی بکشم.

بشدت بشدت بشدت موافقم !

محبوبه شنبه 4 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:57 ق.ظ

محبوبه شنبه 4 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:57 ق.ظ

آخر

آقای نویسنده شنبه 4 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:29 ق.ظ http://shabbekheire.blogfa.com/

سلام
میدانی فرناز عزیز
این روزها واژه ها و معانی جملگی دچار بی ثباتی‌اند.
خاص بودن ...!
معمولی بودن ...!
عوام و خواص ...!
مرزی در میان نیست. نمی شود گفت فلان عقیده ،فلان رفتار،فلان معرفت ، فلان فلسفه ودر نهایت فلان جور بودن نشان دهنده خاص بودن یا معمولی بودنه
هدف من از تشکیل انجمن یا همان نشست صمیمی، جستجو برای یافتن این مرز است
باعث افتخاره که حضور پیدا کنی فرناز عزیز
رمز : 6556

مرسی دوست عزیز و خاص !

محبوبه یکشنبه 5 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:59 ب.ظ

فرناز بانوی عصبانی


!!

مجتبی کریمی دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 08:55 ق.ظ http://mojtaba-karimi.blogfa.com/

قشنگ بود
آفرین بر شما و صاحب اثر

و مرسی از شما .

شوهرجان سه‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 02:08 ق.ظ http://pws.blogsky.com

سلام
کسی اینجا هست؟
آهای صاحبخانه...
.
.
.
به گمونم اینجا کسی نیست. لااقل الان نیست.
قبلا هر روز اینجا جارو میشد. آب می پاشیدن... ولی الان... غبار گرفتتش!
چرا نمی تکونینش... ؟!
یا لااقل پرش کنید تا جیگر آدم حال بیاد !!!


به عبارتی دیگر : "لطفا آپ کنید"


مرسی

چشم . بشدت حق با شماست . چشم .

مجتبی کریمی سه‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:58 ق.ظ http://mojtaba-karimi.blogfa.com/


سلام
ممنون از حضورتون

مهربانو چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 06:57 ب.ظ

فرناز عزیز
اول اینکه بعد از خواندن این شعر بغض سختی گلویم را گرفت..می دانی چرا ؟
چون فقط یک زن با تمام وجود نوشته هایت را می فهمد..یکی از جنس خودت
دوم اینکه منو بیاد کتاب چراغها را من خاموش می کنم اثر زویا پیرزاد انداخت... اگرچه شباهتی نمی بینم
و اخر اینکه وبت به دلم بدجوری نشست...بعد ازاین مهمون هر روزتم چه بخوای و چه نه...
اگه دوست داشتی بهم سر بزن فک کنم از یه تباریم ...دوست من..
می خوام قبل از رفتن یه بار دیگه بخونمش

منم اون کتاب رو بیش از یکبار حتی خوندم و خیلی دوست دارم . راست می گی یه چیزی از یک جنس دارن ... ضمنا هر وقت دوست داشتی بیای به سلامتی اما من چه جوری قراره به تو سر بزنم ؟ آدرسی ندارم !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد