-
آدمها/ خواسته ها
دوشنبه 16 مردادماه سال 1391 16:29
گاهی خسته ام . خیلی خسته ام . گاهی انگار فقط می شود آه کشید و دیگر هیچ . وقتی می بینم که آدمها برای اینکه حتی آه نکشند , برای اینکه فکر نکنند , برای اینکه واقعی نباشند به چه جیزهایی فکر می کنند , به چه چیزهایی فکر نمی کنند ! دنیای امروز جادوی عجیبی دارد .. به شکلی سحر آمیز مارا مجذوب می کند . خوبیهایی دارد که نمی...
-
نامه / فونتامارا
چهارشنبه 4 مردادماه سال 1391 21:57
شب پنجشنبه 66/9/26 ... مهربانم سلام فونتامارای تلوزیونی را نگاه می کردم و بیاد تو بودم . دستهایت را کم داشتم . ظاهرا کمتر از فونتامارای سینمائی لت و پار شده اگرچه دوبله به دلخواه ایشان تغییر یافته است . این فونتامارائی ها نمی دانم چگونه اند چرا من اینهمه خودم را به آنها نزدیک احساس می کنم ؟ شاید بخاطر سادگی کله شقی و...
-
نامه / رامین
دوشنبه 2 مردادماه سال 1391 11:17
ساعت 12 به بعد شب سه شنبه 66/9/24 مهربانم سلام امشب شب توست هشت نامه از تو داشته ام و لبریزم از خوبیهای تو دیشب اما شب رامین بود و من نمی توانستم به جای گوش دادن به نواری که او به من داده است به مقوله دیگری بپردازم . نوار آهنگهای یونانی است با صدای زنی به اسم لورکا . شاید شنیده باشی . به هر حال رامین کسی بوده است که...
-
راهروهای امن
جمعه 23 تیرماه سال 1391 19:03
فاجعه مدتی بود آغاز شده بود با این حال شاید هنوز به قدر کافی جدی گرفته نشده بود یا شاید هنوز خیلی ها باور نکرده بودند و فکر می کردند ماندگار نخواهد بود .. شاید مثل همیشه دستهائی پشت پرده ها مشغول بودند بی اینکه آدمها بدانند ...هر چه بود فاجعه آمده بود و آرام آرام ماندگار می شد . پیش از شروع قطعی مدتی بود که احساس می...
-
خیال
دوشنبه 12 تیرماه سال 1391 21:31
-
درخت پالونیا هم خواب می بیند
دوشنبه 12 تیرماه سال 1391 16:37
تمام روز ایستاده بودم . زیر آفتاب . حالا در آخرین لحظه های روشنی روز بودم ... فکر می کردم اینبار که پلک بزنم .. موقع باز شدن چشمهایم آنقدر تاریک است و آنقدر سکوت که هیچکس مرا نخواهد دید . اما تاریکی را در بام طبیعت دیده ای که چقدر زیباست با ماهی روشن و ستاره هائی براق .. دوست داشتم آرام با شاخه هایم بپیچم به تو و...
-
پنجره آرزو
جمعه 2 تیرماه سال 1391 14:36
گرچه دیوارها بلند بود اما پنجره ها باز بود .. زندگی از عشق یا لااقل خیال عشق لبریز بود . می توانستی در خیال به گیسوی بلند رودابه بیاویزی و از دیوار آرزو بالا بروی . می توانستی زال باشی و بیش از یک عمر وقت داشته باشی برای رسیدن . نوجوانی من هم مثل هم نسلانم در دوره ای حسرت برانگیز گذشت . در دوره ای که عشق قلب تیر خورده...
-
بارون
دوشنبه 29 خردادماه سال 1391 15:09
من از دیدن و شنیدن این سیر نمیشم . مخصوصا وقتی بارون میباره . امتحان کنید . . http://www.youtube.com/watch?v=d6exsX26DxE
-
یک روز . یک سیب
جمعه 26 خردادماه سال 1391 16:34
یک روز , یک سیب آفتاب تمام روز را پوشانده بود.خانه در زیر نور آفتاب می رقصید انگار . فکر می کردی این شاد ی پایانی ندارد . دیوار کاه گلی زیباتر از همیشه ایستاده بود . مثل پارچه ی زربفتی گاه می درخشید و گاه سکوت می کرد . پنجره ی چوبی باز بود . پرده ای سفید و تمیز را باد بیرون می آورد . ژیار چشم به پنجره داشت . صبح ها...
-
سکوت
پنجشنبه 25 خردادماه سال 1391 13:02
قرار نیست اینجا فقط آه بکشیم . قرار است با هم ببینیم , بخوانیم و بنویسیم . اما حق داریم هرچقدر دلمان خواست آه بکشیم از سر اندوه , از سر رضایت و یا از سر چیزی بین اینها !